Wednesday, November 14, 2012

سیگار اول صبح آدم رو دچار تضاد روانی میکنه، هر صبح که پا میشی خود به خود میری سراغش، دست و لبت خودکار عمل می‌کنند: یکی روشن می‌کنه و می‌رسونتش به اونیکی. اونیکی هم کام می‌گیره. به وسطاش که رسیدی و فشارت افتاد تصمیم می‌گیری از فردا قبل سیگار یه چیزی بخوری، بعد به خودت و تصمیمت می‌خندی، صبحونه خورده یا نخورده شال و کلاه می‌کنی می‌زنی بیرون، از خونه تو کوچه، از کوچه تو خیابون، تو خیابون روی زمین همش جای خطهای گاوآهنه که زمین رو شخم زده، کلی خط متقاطع و درهم و برهم، دلم می‌خواد بجای کلاف به یه چیز دیگه تشبیهش کنم چون کلاف خیلی تکراریه ولی بهترن چیزی که میشه بهش تشبیه کرد همون کلافه، از هر طرف به هر طرف خط کشیده شده، مثل موهای شونه نشده میمونه، با خودت میگی کاش یکی پیدا میشد و شونشون می‌کرد... سر خیابون تاکسی میگیری - نه اینکه به تو میگم فقط تو اینجوری باشیها، می‌تونم از این جا به بعدش رو سوم شخص بگم، چون همه برنامشون همینه، میتونمم اول شخص بگم چون خودمم برنامم همینه - از تو خیابون تو بزرگراه، از بزرگراه به جاده، هرچی تو جاده میرم جلوتر رد گاوآهنها از هم جدا میشه، خلوتتر میشند، ولی هنوز مثل کلافند، یه کلاف خلوت، مثل موهای کم پشت ولی هنوز شونه نخورده، باز با خودم می‌گم کاش یکی شونشون میزد، میرسم لب کوه، رد گاوآهنها دیگه انگشت‌شمار شدند، به غیر از مال خودم بقیشون مال خیلی قدیمند، لب کوه که میرسم باید پیاده شم چون بقیه مسیر جاده نیست، پیاده میشم راهمو میگیرم میرم بالای کوه بلکه امروز کار تموم شه، هرچی از کوه بالاتر میرم رد گاوآهنها از هم جدا می‌شن و فاصله می‌گیرن، میرسم سر جنازه‌ی گاو، دیگه استخونهاش هم دارن تجزیه میشن - از اینجا به بعدشو سوم شخص می‌گم که مطمئن باشیم هیچ فرقی نمیکنه - از کنار جنازه‌ی گاو رد میشه و بالا میره و بالا میره تا میرسه به گاوآهن، گاوآهن توی سنگ گیر کرده، میره و تصمه‌هاش رو میندازه رو شونه‌هاش و شروع می‌کنه به کشیدن، جای تسمه‌ها روی شونه‌هاش خیلی می‌سوزه ولی تسلیم بشو نیست، خم میشه و زور میزنه، گاوآهن سنگ رو می‌تراشه و میره جلو، حرکتش کنده ولی حرکته، دیگه چیزی تا قله نمونده، شخم میزنه و میره جلو، میدونه هرکس روی یه کوه مشغول شخم زدنه، دلش می‌خواد گاوآهن رو ول کنه و خودش رو برسونه به کوه بغلی، کوهی که آخرین بار که بهش سر زده بود...

No comments:

Post a Comment